شخصیت بچه های متولد اسفند
همان طور كه مي دانيد اكثر بچه ها را در زير برگ شلغم پيدا مي كنند. چندتايي از آنها را نيز لك لك در بقچه اي كه از منقارش آويزان شده است مي آورد، بعضي از آنها هم در كيف سياه آقاي دكتر به بيمارستان آورده شده اند. ولي نوزاد كوچولوي اسفندي شما از اين قاعده مستثنا است. او سوار بر پرتو مهتاب از سرزمين پريان آمده است. اگر با دقت به چهره او بنگريد هنوز انعكاس چهره پريان و درختان اسرار آميز را در چشمان رويايي و كوچك او مي بينيد. حتي شايد غبار ستاره ها را نيز در پشت گوش او لمس كنيد. بالهايش ممكن است در موقع رسيدن به اتاق زايمان محو شده باشد ولي احتمالا هنوز محل اتصال آنها به بدن او كمي برجسته است. احتمالا كارت تبريك هايي را كه براي تازه مادران چاپ...
نویسنده :
مامانی
11:46
به حرف اومدن امیرعلی جونی
میشه گفت نفس دیگه الان کلماتی به کار میبره که نشونه ی اینه که زودتر به حرف زدن میافته،آره نفس مهمترین کلمه ای که بکار برد (((ماما))) بود که یعنی بزرگترین آرزوی من بود که اسم مادر رو از زبون پسر خودم ،پاره ی تنم، کسی که از گوشتو خون منه بشنوم و این بهترینو قشنگترین لحظه برای هر مادری هست،یعنی نقل زبونش شده ها همش میگه ماما ماما ماما وقتی خوشحاله میگه وقتی ناراحته میگه موقع بازی کردن میگه خلاصه هر لحظه و هر مکان میگه ،منم با هربار ماما گفتنش قند تو دلم آب میشه و از ته دل با گفتن جانم عزیزم ،نفسم ،جانم فدات شم، دردت به جونم جوابشو میدم و نفسم با لبخنده زیبایی که اون لپاشم چال میفته و اناراش میاد بیرون قربونش برم احساس رضایت مندی ...
نویسنده :
مامانی
17:33
سررما خوردگی شدید
چند روزیه نفس بدجور سرما خورده یعنی اصلا نمیتونه نفس بکشه راحت مخصوصا تو خواب سینش موقع نفس کشیدن خش خش میکنه و سرفه ها شدیدو خلط دارم داره،دیروز بردیمش دکتر کفت مننژیت هستش منم یکم ترسیدم اومدم تحقیق کردم دیدم اشلا علایم اونو نداره دکتر یه چیزی گفته دا خلاصه چند تا دارو نوشت که الان حالش خدارو شکر بهتره بهترم میشه ایشالا قربونش برم بدجور اذیت میشه خودشم اصلا نمیتونه راحت بخوابه هر 5 دقیقه با گریه از خواب بیدار میشه ایشالا خوب میشه چند روز بعد....... ...
نویسنده :
مامانی
21:58
وابستگی
این روزا امیرعلی بدجوری وابسته من شده یعنی اصلا نباید از جلوی چشمش دور بشم تا چششم بهم میوفته گریه میکنه که بغلم کن یعنی کارم شده فقط باهاش بازی کردن تا میخوابه تند تند کارامو میکنم بیدارم که میشه باید پیشش باشم یعنی شب که میخوابه انقدر خسته میوفتم که نمیفهمم کی خوابم برد.......تا صبحم که انقدر غلت میخوره که من مجبور میشم تو یه جای کوچولو جمع شم تا صبح بخوابم،خلاصه یه بلاچه ای شده که نگو یعنی خستم میکنه هاااااااااااااااااااااااا با کسی هم نمیمونه اصلا حتی با باباشم نمیونه قربونش برم عسلم............ ...
نویسنده :
مامانی
21:20
اولین محرم
امسال اولین محرم امیرعلی جون بود،متاسفانه چون سما خورده بود نتونستیم بیرون ببریمش،ولی یه چندباری با ماشین بیرون بردیمش از تو ماشین یه نگاهی انداخته و بعدش خوابش برده،قربونش برم هم تعجب کرده بود هم یجورایی خوششش اومده بود دوست داشت نگا کنه اما خواب امونش نمیداد،سینه زدن یاد گرفته میخواد سینه بزنه بعضی وقتا میبره اشتباهی دستشو به صورتش میزنه قربونش برم که اینقدر باهوشه........... راستی قبل از محرم هم یه آش دندونی هم بخاطر رسمش پختیمو قسمت کردیم با یه عکس کوچولویی برا یادگاری با عجله شد در ضمن خیلی وقته دندوناش در اومده ها ولی قبلا هم گفتم بخاطر برخی مشکلات نشد جشن دندونی بگیرم اینم برا اینکه تو دلم نمونه پختم........ایشالا تولدش جب...
نویسنده :
مامانی
16:08
بدون عنوان
محرم شد نمی خواهی بیایی؟ الا ای صاحب قلبم کجایی؟ محرم شد نمی خواهی بیایی؟ خوشا آن شور و حال و اشک و آهت خوشا آن ناله های نینوایی خوشا بر حال تو هروقت که خواهی کنار تربت آن سر جدایی ...
نویسنده :
مامانی
13:01
سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی
سلام دنیای مامان سلام همه چیزو همه کس مامان،با اومدنت به زندگی ما معنا دادی نفسم،با اومدنت حس لطیف و بزرگ مادر بودنو به من بخشیدی و من فهمیدم که مادر یعنی عشق مادر یعنی یه دنیا محبت و اینطور بود که قدر زحمات مادرمو الان میفهممو دست بوس همه ی زحماتش هستم که عمرشو به پای ما گذاشته،با اومدنت حس پدر بودن رو به بابایی دادی که عاشقانه دوست داره، با اومدنت به قلب ما نور بخشیدی و هر لحظه ی مارو شیرینو شیرینتر کردی ممنونم ازت پسرم. الان 7 ماه از زمینی شدن فرشته کوچولوی ما میگذره و من هر روز بیشتر از پیش عاشقش میشیم،بزرگ که میشی عاقل تر باهوش تر وشیرینتر میشی از خدا میخوام به ما کمک کنه و مارو یاری بده تا تو فرشته ی ناز رو ب...
نویسنده :
مامانی
12:56
مروارید کوچولو خوش اومدی
آخرین مطلب رو 5 مهر فرصت کردم بنویسم و الان که دارم این مطلب رو مینویسم درست 5 آبان هستش و من 1 ماهه تمامه که به دلایلی فرصت نکردم بیام و امروز بلاخره اومدمو میخوام از اتفاقایی که تو این یک ماه افتاده بگم البته به طور خلاصه چون تو این ماه خیلی اتفاقا افتاده اما من فقط به مهماش اشاره میکنم وووووووووووووووووووووو بلاخره مهمترین اتفاق این ماهو زندگی 7 ماهه ی عشقم که منتظرش بودیم بی صبرانه اتفاق افتاد و تو تاریخ 1393/7/13 امیرعلی عشقم نفسم و میوه ی زندگی منو بابایی دندون در آوورد و مرواریدای کوچولوش لثه ترکوند و خود نمایی کرد ،عشقم عسلم نفسم مبارکت باشه تبریک میگم بهت نفسم و ازت معذرت میخوام که نتونستم جشن دندونی بگیرم برات بنابه دلای...
نویسنده :
مامانی
18:31